...سنادوست من،گریه نکن،تو اگرپدرت شهید شد،حداقل سرت را با افتخاربالا میگیری ومیگوئی:من فرزند شهیدم،من فرزند یک قهرمانم،پدرم مرد میدان بود،شجاع،دلیر،مومن ومتعهد،خونش ریخت تا اسلام زنده بماند...
نه تنها تو،
که مادرت با افتخارمیگوید:من همسرشهیدم،همسرم مرد خطربود،بی ریا وپاک،مرد خدا،...
اما من چی؟
دائم سرم پائین است!همیشه باید بارحرفها وطعنه های دیگران را بکشیم!:(...
وقتی میگویندپدرت کیست؟پدرت چکاره است؟پدرت...؟شرم دارم که سرم را بالا بگیرم!هم من هم مادرم..
چگونه میشود به بابای معتاد افتخارکرد!درحسرت این کلمه مانده ام :بابای خوبم به تو افتخارمیکنم...!!!نه نه نه!!پدرم جائی برای افتخارمان نگذاشته است!...سنا جان دوست من،گریه نکن:خوش به حالت ،تو که بابا داری،!ومن ننگ نام .....:(((
و
اینها همه باعث افتخارند...
پ.ن:این نامه مریم بود ،همکلاسی سنا،به مناسببت سالگرد شهادت پدرش...